خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
بعداز پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
روز و شب از غریبی و غم گریه می کنم
اشکم به روی گونه سرخم چکیده است
هرکس عیادتم برسد آه می کشد
معلوم می شود که ز من دل بریده است
شبها ز درد سینه نفس تنگ میشوم
چون پیله درد و غصه تنم را تنیده است
پیش علی قیام من از روی غیرت است
ورنه قد مرا غم بی حد خمیده است
این سهم روز ختم شه ختم الانبیاست
این مزد و اجر شاه به خاک آرمیده است
من آن گلم که پای چهل تن به پشت در
از روی شاخ و برگ تن من دویده است
باور نمی کنید؟ قیامت خدا گواست
زیرا که او به عرش فغانم شنیده است
باور نمی کنید؟ که محسن بجای شیر
در بین دود ، شعله ی آتش مکیده است
گوشی نمانده تا بزنم گوشواره ای
سیلی تمام لاله ی گوشم دریده است
من حیدری شدم وبه این جرم جان دهم
پاره تن پیمبرتان یک شهیده است
شاعر:مجتبی صمدی شهاب
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه