شعری که باز پر شده است از فراقها
دائم نشسته منتظر اتفاقها
ذکر تمام قافیه هایش شما شدید
ای منتها الیه همه اشتیاقها
مشتاق دیدن حرمم، همچو کفتری
که می پرد هی به فراسوی طاقها
سبزی گنبدت مرا شاعری نمود
که مینویسد از حرمت از رواقها
که مینویسد از تو و از آل طاهرت
که مینویسد از تو و از چلچراغها
شاعر دوباره قافیه ها را ردیف کرد
شعرش دوباره پر شده از اتفاقها
امشب سر بساط شما عشق میکنم
با شاخه ی نبات شما عشق میکنم
آقا ! دوباره برق نگاهت مرا گرفت
حسی عجیب ثانیه ها را فرا گرفت
رحمت رسید!!! حضرت ختمی...سه نقطه و
با این خبر زبان من از مبتدا گرفت
یک چکه از نگاه شما را چکانده اند
از آن به بعد سطح زمین را حرا گرفت
از بس حضور سبز شما ذره پرور است
از گرد و خاک پای شما کعبه پا گرفت
با افتخار تام؛ زمین زیر پایتان
با دستهای ملتمسش ربنا گرفت
مانند مادری که همین چند روز پیش
نزدیک ظهر...پشت در خانه جا گرفت
آقا ببخش؛ درب که وا شد نشست و بعد
چند استخوان دخترتان هم شکست و بعد.
ناگاه رنگ مادر قصه پریده شد
هی پشت هم صدای شکستن شنیده شد
در ازدحام، تا وسط خانه ناگهان
مادر به طرز وحشیانه کشیده شد
راوی نوشت ؛ ضرب لگدها شدید بود
راوی نوشت ؛ مادر قصه...خمیده شد
بازو شکست...فک و دهان هم...شکست و آه.
حتی کناره های زبان هم بریده شد !
هی سینه از فشار لگد خرد گشته و
هی سیب سرخ خانه ی مولا لهیده شد
با دستهای ملتمسش ربنا گرفت ؛
صدیقه ای که آخر قصه شهیده شد
دارم به بغض و کین و حسد فکر میکنم
دارم به ضربه های لگد فکر میکنم
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه