از همان روز كه پشت درمان مادر ماند
سينه اش زخم شد و پيرهن او تر ماند
از همان روز كه آتش به در خانه زدند
در مان شعله زد و سوخت و خاكستر ماند
از همان روز كه قرآن خدا پرپر شد
ختم قرآن علي ناقص و بي كوثر ماند
از همان روز كه سيلي به رخ ماه زدند
از گل ياس نبي يك گل نيلوفر ماند
از همان روز كه سر درد گرفته مادر.
مثل او دست من و خواهر من بر سر ماند
از همان روز شده آينه ي دق درمان
از همان روز كه چشم پدرم بر در ماند...
از همان روز همه درد دل من اين است:
حسرت ديدن محسن به دل حيدر ماند..
شاعر:محمد هاشم مصطفوی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه