• سه شنبه 18 اردیبهشت 03


شعر مدح و مرثیه حضرت زهرا(س)(مي نويسم به نام حضرت نور مي نويسم به خط شعر و شعور)

3057
3

مي نويسم به نام حضرت نور مي نويسم به خط شعر و شعور
دست در دست عشق بگذارم تا رساند مرا به فيض حضور
از تو بايد سرود پس حالا سخنم مي رسد به وقت ظهور
دو سه خطي نگاه مي خواهم تا قلم وصف تو كند ، پرشور
قصد دارم كه مست عشق شوم بده دستم كمي شراب طهور
تو نه مريم ، نه آسيه ، حوا تو جدايي زِ هر پري ، هر حور
نام تو منحصر به نام خودت جلوه كرده درون تو ، مستور
با تو عيسي ، مسيح خواهد شد و كليمي رسد به وادي طور
اِن يكاد پيمبري ، بانو تو كه باشي از او بلاست به دور
تو كه مجموعه ي كمالاتي
مادر مهربان ساداتي
ركن دين و اساس ايمانم من به دست شما مسلمانم
از ازل بيقرار تو بودم تا ابد بيقرار مي مانم
بگذاريد از شما باشم من هم از نسل پاك سلمانم
پر پرواز را به من دادند تا دخيلت شدند دستانم
دلم از هُرم عشق مي سوزد قطره اي اشك،روضه مي خوانم
كوچه ها یاس را نفهمیدند با همين غصه ها پريشانم
تو كه جان پيمبري ، زهرا گفته بابات : فاطمه جانم
مدح تو كار احمد و حيدر من كجا ، مدح تو... نمي دانم
جزء سي را ورق زدم بانو گفته ام بين صوت قرآنم
لیله القدر ، قدر فاطمه است
لَکَ صَدرَک به صَدر فاطمه است
اي كه در عرش ، دولتي داري در قيامت ، قيامتي داري
اي بزرگ قبيله ي عصمت چه شكوهي،چه شوكتي داري
نطفه ات سيبي ازبهشت خداست عجب اصل و اصالتي داري
هركسي حاضر است خواهد ديد روزمحشر ، علامتي داري
دست عباس زير چادر توست چه مبارك شفاعتي داري
تو خودت حيدري، براي خودت رهبري و سيادتي داري
عدّه اي گرگ بي حيا بودند كه نديدند ، عزتي داري
دشمنت خوار شد زماني كه پشت در ديد همّتي داري
گفته اي من فدايي علي ام چه جلالي ، چه هيبتي داري
فاطمي هركه بود ، مادري است
فاطمي هركه ماند ، حيدري است
انعكاس زلال دريايي وسعت بيكران صحرايي
تو درخشنده اي، تو خورشيدي تو برازنده اي به زهرايي
ريخت از آسمان دامانت دو سه خورشيد ناب مولايي
سيدان شباب اهل بهشت هر دو در انتهاي زيبايي
حاصلي از حيات تو ، زينب الگويي ناب در شكيبايي
با وجود تمام اين اوصاف در ميان هجوم غم هايي
زخم ميخ است گرچه بر بدنت زخمي روضه هاي فردايي
گفته اي با دو چشم تر ، زينب وارث غصه و غم مايي
صبر كن تازه اول راه است بايد عادت كني به تنهايي
در همين جاي روضه مي مانم
روضه اي سرگشاده مي خوانم
وزش باد در هوا افتاد برگ پاييز ، بي صدا افتاد
آنقدَر ظلم ، ضربه مي زد كه عشق هم زير دست و پا افتاد
بگذاريد روضه خوان حسن است روضه خوانده، رديف با افتاد
من خودم با دو چشم خود ديدم مادرم بين كوچه ها افتاد
دستي از راه آمد و مادر به زمين خورد ، بي هوا افتاد
با نفس هاي خسته داد زدم : فضه جان زودتر بيا ، افتاد
دست خود را تكان بده بر خاك گوشواره ببين كجا افتاد
مادرم راه خانه را گم كرد تا كه سيلي زدند ، تا افتاد
دردسر بود كوچه تا خانه تا رسيديم ، چند جا افتاد
مادرم را به خانه مي بردم
وسط تازيانه مي بردم
شاعر:حمید رمی

  • سه شنبه
  • 20
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران