نفس سوخته
من که چون غنچه ز غم سر به گریبان دارم
با دل سوخته ام شام غریبان دارم
بر سر افکنده عبا می رسم از بزم عدو
شعله زهر به جان، اشک به دامان دارم
تا قلم ریخته بر هستی من شعله مرگ
که از آن دیده گریان، دل بریان دارم
مرگ پیچیده به جانم که به خود می پیچم
نفس سوخته از سینه سوزان دارم
زهر انگور به تهدید خورانید مرا
زان شهیدم من و میراث شهیدان دارم
زهرم ار سوخت ولی روح مرا راحت کرد
زِهراسی که از این دشمن قرآن دارم
پیش ازین کُشت مرا خلق فریبی هایش
اشک پیدا به رخ از این غم پنهان دارم
ز آه دل، اشک روان، سوز دل مسمومم
محفل آرای اباصلت که مهمان دارم
هم جواد آید و هم فاطمه بر بالینم
آن که عمری ز غمش حال پریشان دارم
- چهارشنبه
- 13
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه