همه می دونستند علی دو تا ركن داره، همه می دونستند علی یه ركنش پیغمبره،یه ركنش فاطمه است،دیشب به زهراش گفت:زهرا جان بابات كه رفت دلم خوش بود هستی، دیگه تو رو ندارم،بگو چه جوری سرم و بلند كنم،حالا من روضه می خوام برات بخونم،امروز عمار تو كوچه های مدینه،آماده ای،تك روضه ما تو فاطمیه است،عمار می گه داشتم رد می شدم امروز،اولی و دومی لعنت الله علیهما جلوم و گرفتند،گفتند: عمار كجا داری میری،ما تازه داریم می ریم خونه ی علی،گفتم،كجا می خواید برید،واسه چی؟گفتند می خوایم بریم زهرارو تشییع كنیم،بدن دختر پیغمبر، رو زمین نمونه،روزگارو ببین،می گه با طعنه گفتم كجا می خواید برید،علی خودش دیروز زهراشو دفن كرد،بیخود به خودتون زحمت ندید. چی می گی؟با عناد و لجاجت و غیض،پرخاش گری،هرچی دلشون خواست،هرچی از دهن نعسشون در اُمد به عمار گفتند،عمارم ایستاد جوابشونو داد،گفت:من دیگه علی نیستم،هیچی نگم،اگه علی ساكت بود،مأمور به سكوت بود،شما خودتون كشتید،خودتونم می خواید خاك كنید،شما دیگه كی هستید،جدال شد،بحث بالا گرفت،بگم چه كار كرد،اون نامرد دومی، روایت می گه،چنان سیلی تو صورت عمار زد،عمار محكم به دیوار خورد،كنایه فهما، می گن تا سیلی خورد گفت:آخ زهر
مداح:سید مهدی میردامادا
- شنبه
- 24
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه