شد منفعل گریه او، ابر آذری
زهرا که بود میوۀ باغ پیمبری
از ظلم و جور مردم از مردمی، بری
چون دید بعد فوت نبی هیچکس نکرد
از شوی او، ولی خداوند، یاوری
بگرفت بهر نصرت دین جان خود به کف
اِستاد در مقابل ظلم و ستمگری
پوشید چشم خویش زدنیا و مردمش
زان مردمی که کرده رها، خط رهبری
بشکست پهلویش زستم آنکه پی نهاد
رسم عناد و حق کشی و سفله پروری
هم شد شهید محسن و هم غصب از او فدک
آوخ زجهل مردم و، از کید سامری
طوفان اشک او ره کشتی نوح بست
شد منفعل ز گریۀ او ابر آذری
خیر البریه فاطمه را خواند، ذوالمنن
خیرالبشر ستودش، بر نیک همسری
شب داد غسل و کفن نمودش چو مرتضی
گفت این خبر چگونه به نزد پدر بری
بی شمع و بی چراغ بود قبر مخفیش
نوری که داشت بر همه انوار برتری
(فرهنگ) دل شکسته پس از قرن چارده
در ماتمش نشسته به سوگ و سخنوری
چشم انتظار قائم آل محمد است
کاید زپشت پرده پی دادگستری
حجه الاسلام شیخ محمد حسن فرهنگ (فرهنگ)
- شنبه
- 24
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه