آئینهي تجلی اسماء ایزد است
اين بانويي که روي لبش ذکر أشهد است
صبرش سرآمده دگر از دست این دیار
با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است
با تازیانه ها به تسلایش آمدند
دوران رنج و غربت آل محمد است
جان میدهد برای غریبی مرتضی
اندوه و بیکسی خودش گرچه بیحد است
این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش
با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست
شوق زيارت پدر و غربت علي
حالا ميان رفتن و ماندن مردد است
شاعر:یوسف رحیمی
- دوشنبه
- 26
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه