همه گفتندکه بارانی وحزن انگیزی
بازبااین همه سرسبزترین پاییزی
آه ازدردمکش، آینه ام رامشکن
روبروی توبه جزشرم ندارم چیزی
آه،پروانه ی پرسوخته ام همچون شمع
پای من آب شدی بازنمی پرهیزی
توخودت بی خبری حلقه به حلقه اشکت
تاشودقاتل من ساخته حلق آویزی
من نه ماهم که به هررفتن وهرآمدنم
مثل دریایی،می افتی وبرمی خیزی
کوه امیدمراباپراین پلک کبود
گاه میسازی وناگاه به هم می ریزی
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه