شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است
و اشتیاق شگفتی به کهکشان داده است
در ازدحام ملائک، مسیح انفاست
نشاط تازه به روح فرشتگان داده است
چقدر واژه ی زهرا به تو برازنده است
طلوع نور تو جلوه به آسمان داده است
بهشت حُسن! به سیب گلاب می مانی
نسیم ، رایحه ات را به بوستان داده است
بهار سبز کرامت ، فدای دستانت
صله چقدر به دستان این و آن داده است
پدر به شوق تو صدها کبوتر بوسه
به گونه های بهاریت آشیان داده است
شکسته باد تبرها ، هزار نفرین باد
به باغ یاس تنت وعده ی خزان داده است
به احترام تو آتش بگو گلستان شد!
بگو که شعله به پیراهنت امان داده است!
غروب می چکد از آسمان پهلویت
شفق به چادر تو نقش ارغوان داده است
چه ساده جان علی در مقابلش می سوخت
چگونه صبر کند؟ سخت امتحان داده است
شکست مثل همیشه چه بی صدا در خویش
تمام حرف دلش را به ریسمان داده است
نشسته خار به چشمان دل پریشانش
گلوی زخمی او دل به استخوان داده است
بس است زخم زبان ، طعنه های پی در پی
به حال خود بگذاریدش او جوان داده است
هزار بار خدا را سپاس می گویم
توان از تو سرودن به ناتوان داده است
خدا کند که بگویند شاعری یک شب
به پای یک غزل فاطمیش جان داده است
شاعر: سيد مسيح شاه چراغي
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه