بابا کجا بردی تو دیشب مادرم را
دیگر به دامان که بگذارم سرم را
هق هق مکن بابا دلم آتش بگیرد
بابا الهی دخترت زینب بمیرد
زانو بغل منما سرشکت را مپوشان
از دخترت دیگر تو اشکت را مپوشان
از بسکه امشب شانه ات لرزیده بابا
بر حال تو دردانه ات ترسیده بابا
زینب تحمل گر کند هجران مادر
هرگز ندارد طاقت بغض تو حیدر
بغض گلویت کار من دشوار کرده
قلبم دوباره یاد آن مسمار کرده
بابا خودم دیدم که با آوای دردی
با گریه خون روی در را پاک کردی
بابا حسن را درد سختی چیره گشته
چندیست سوی درب خانه خیره گشته
بابا ترا بر حق عشق و صبر مادر
زائر کن امشب دخترت بر قبر مادر
بابا چو زهرا مادر خود بی کسم من
بهر حسین غمزده دلواپسم من
من خانه داری می کنم بهر تو شاید
دیدار من یک ذره از دردت زداید
من عاشقم این را ز مادر ارث بردم
از سینه ی ام الائمه شیر خوردم
بابا مکن این گونه تنها سوگواری
ای مرتضی آخر مگر دختر نداری
شاعر: مجيد خضرايي
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه