رقص آتش به در خانه چه غوغا می کرد
دود و خاکستر و خون معرکه برپا می کرد
بند بر دست، کسی، ناله ی جانسوزی داشت
هق هق خامُش او لعن به دنیا می کرد
آتشی سوخت گل و غنچه و بستانش را
او ولی زیر لبش داشت خدایا می کرد
دربِ سنگین و چهل سنگِ قسی تر از سنگ
مدفنی بهر گل یاس مهیا می کرد
ماه در قامت یک بدر هلالین قامت
خویش را داشت به آیینه تماشا می کرد
گوش کن، می شنوی؟! درد دل دیوار است
«غنچه ای بهر گلی داشت تمنا می کرد»
«آخ، بابا چقَدَر میخ، دلی پر دارد...»
ذره ای کاش که با سینه مدارا می کرد
آخر از زخم جفا، جایگهش بستر شد
زخم ها داشت، ولیکن همه حاشا می کرد
گاه گاهی نگران سوی حسینش می شد
بوسه ها زیر گلو بهر مبادا می کرد
اندکی کاش دعا بهر خودش هم می خواند
خواند، اما طلبش میل ثریا می کرد
عاقبت، ماه، غریبانه به اشک خورشید
غسل گردید و به آغوش زمین جا می کرد
زیر لب ذکر علی بود: "بیا ای قائم (عج)"
قاتلین را همگی وعده ی فردا می کرد
شاعر : عليرضا قنادي
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه