شد بی ستاره حال و روز آسمانت
انگار رفته راحتی از آستانت
هر روز حبست گشت آقا فاطمیه
رفته به زهرا مادرت قد کمانت
اشک دو چشم آسمان ها در می آید
شلاق ها وقتی که می افتد به جانت
زیر کتک کردی دعا تو قاتلت را
دنیاست شرمنده ز قلب مهربانت
تو از خجالت آب گشتی بین زنجیر
جای تمام دشمنان بد دهانت
سیلی دوباره سیلی و سیلی و سیلی
جز این ندارد علتی لکنت زبانت
لب هات می گوید فقط ای وای قاسم (س)
در لحظه های آسیاب استخوانت
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد حسین رحیمیان
ارسال دیدگاه