از من مگیر شوق همیشه بودنت را
شوق عزیزم، دلبر من، گفتنت را
از پیش چشم زینب و بابا بپوشان
پیراهن گلدار هر روز تنت را
آنروز با چشم خودم دیدم عزیزم
لنگان و لنگان بودن آمدنت را
دیشب صدای قیچی ات می آمد آیا
تو می بریدی پارچه پیراهنت را؟
مادر چرا خیاطیت اینقدر غم داشت؟
می دوختی انگار دیشب کفنت را
مادر تنور خانه خیلی داغ داغ است
بسپار دست فضه کار پختنت را
از شام دیشب مانده مقداری کمی نان
دیگر نیازی نیست گندم سودنت را
دستاس می چرخد به سختی ، کار کافیست
کشتی تو با این کار کردن حسنت را
صد بار می میرم که میشویی دوباره
پیراهن گلدار هر روز تنت را
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه