غبار دود غلیظی نشسته روی در
و پر ز رنگ کبودی تمامی پیکر
به لطف بادو به لطف شکستگی در
حیاطمان شده پر از ذغال وخاکستر
وچند صحنه عقب تر به گوشه حجره
نشسته مرد غریبی به حالتی مضطر
همیشه وقت ورود وخروج ازخانه
پدر به روی در خانه میگذارد سر
ومدتیست می وزد به کوچه های شهر
شمیم یاس کبودی شکسته وپرپر
وکار هرشب وروز اهالی خانه
به روضه خوانی طفلی به گریه دختر
برادری که برای برادرش می خواند
به جای مشق شبش...میم مثل یک مادر
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه