شایدكمی...كمی شاید...
دلم همچون قفس یاكه قفس چون قلب من تنگ است؟
نمی دانم ولی انقدرمیدا نم كه دلهاگویی ازسنگ است...
كه دیگر بی وفایی... نه..! نگوننگ است...
صدای گریه ام چون مویه ی چنگ است
وشایدسرخی چشمان من هم بازیه رنگ است!
نمی دانم ولی انقدرمیدا نم كه دلهاگویی ازسنگ است...
كه دراین دوره سرعت مداری مغزهم گویی كه درهنگ است!
وآخردیده شد...عزت برای كیست
وذلت هم
برای شخص سرهنگ است...
راستی آیاهنوزم كه هنوزاست سنگ مال پای لنگ است؟
نمی دانم ولی ا نقدرمیدانم كه دلهاگویی ازسنگ است...
كجارفته صفای مردمان پاك؟
به زیرخاك؟
یاافلاك؟
چه فرقی می كند
برای اوكه عمری پشت میزش بوده و آرام بادسرددرمرداد براومی خورد.
چه فرقی می كند...اینكه ازتانك گلوله باچه گرمایی به جسمی وانك مدتی بعد دگرازجسم او...
چه فرقی می کند...برای او که عمری سر به زیرِصاحبان پول و قدرت بود
واندك مدتی بعددگرازجسم او
چه فرقی می كند
برای اوكه عمری سربه زیرِصاحبان پول وقدرت بود..
.چه فرقی می كند.
اینكه سری ازتن جداگشته/به روی نیزه هارفته.
چه می گویم؟
نمی دانم!
ولی انقدرمیدانم كه دلهاگویی ازسنگ است...
چراتنهاعلی تنهاست؟
چرادستی كه بالابرده شد،اكنون شده بسته؟
چراتنهاعلی تنهاست؟
چرادیگركسی پیمان نمی بندد باحیدر؟
چراآتش؟
چرادرپشت در؟
خدایاپشت درب خانه اش زهراست!
چراتنهاعلی تنهاست؟
هجوم گرگهابرشاخه ای ازیاس
بیابگذرتوازاحساس.
ببین این صحنه راوجان بده ازشدت ماتم،
توازاین غم؛
كه درب خانه بشكسته ودستان علی بسته
خدایا
چراتنهاعلی تنهاست؟
شرارناله های حیدریش چاه می داند!
صبوری دل زارش غم جانكاه می داند!
بدون اوبشردرراه می ماند!
علی تنهاعلی تنهاولی الله میماند!
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه