رفتی و دل من شده بیت الحزن تو
گردیده سیه پوش محیط محن تو
جز ناله نوائی ز دل باغ نیاید
غرق غم و اندوه و الم شد چمن تو
از قصۀ غصب فدک و ضربت دشمن
فریاد بر آورده نگاه حسن تو
چندین اثر از جلوۀ ایثار تو باقی ست
از ضربت گل چین ستمگر به تن تو
از بازو و پهلو، تو نگفتی سخن، امّا
این زخم، گل انداخته بر پیرهن تو
افکنده شراره به دل و جان ملائک
دستی که برون شد ز حجاب کفن تو
تابوت طلب کردی و نالیدم و گفتم
حجمی که نمانده است برای بدن تو
پروانۀ پر سوختۀ گلشن عصمت
من شمع صفت سوختم از سوختن تو
از مرحمت دم به دم توست «وفائی»
گوید به همه خلق جهان، گر سخن تو
شاعر:سید هاشم وفایی
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه