قاب
ای که چون شمع به پیشِ نظرم آب شدی
ای پدر جان تو بگو بهرِ چه بی تاب شدی
مگر از دستِ عدو زهرِ جفا نوشیدی
در میانِ شبِ ماتم زده مهتاب شدی
ای که از سوز عطش در برِ من میسوزی
گشتی خاموش مگر تشنه تو سیراب شدی
بسکه پیچیدهای از درد در این حجرهی سرد
روی دستِ پسرت ای پدرم خواب شدی
دیدم آن لحظه ز من روی چو برگرداندی
خون به لب داشتی و مَحرَمِ خوناب شدی
ای خداوند، قسم بر تو یتیمی سخت است
عاقبت نام من از چوبِ غمش قاب شدی
پدرم مهدیِ گریانِ تو تنها و غریب
در جهان ماند ولی گوهرِِ کمیّاب شدی
- شنبه
- 16
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 13:15
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه