ای گهر درج حیا، فاطمه
فاطمه! یا فاطمه! یا فاطمه
جان من از مهر تو، لبریز شد
دیده به یاد تو، گهر ریز شد
شمع صفت، مهر تو آموختم
وز غم تو آب شدم، سوختم
جان به فدای تو و منشور تو
رفتی و خاموش نشد، نور تو
تا که پریشان نشود فکر من
رفتی و تسبیح تو شد ذکر من
رفتی و تاریک شده خانهام
با همه، جز یاد تو، بیگانهام
رفتی و من غرق ملالم هنوز
در هوس صوت بلالم هنوز
رفتی و غم های تو، ناگفته ماند
گلبن امید تو نشکفته ماند
فاطمه! ای خفته به خاک بقیع!
خواب گهت، بستر پاک بقیع!
بعد تو، با هیچ کسم کار نیست
محرم من، جز در و دیوار نیست
چون حسن آید، به برش میکشم
دست نوازش به سرش میکشم
خیز ز جا! نور دو عینم ببین
اشک یتیمی حسینم ببین
خیز! که جان همه بر لب رسید
این همه غم، ارث به زینب رسید
خیز و دعا در حق همسایه کن
بر سر مرغان حرم سایه کن
خیز و نماز شب خود را بخوان
قصۀ تاب و تب خود را بخوان
ای که خدا نور یقین دادهات
خود بنشین بر سر سجادهات
ای به رهت دیدهی بیدار ما
کن قدمی رنجه به دیدار ما
ای به سفر رفته! دل از ما مگیر
سایه لطف از سر ما، وا مگیر
من که نگه داشتهام پاس تو
دوختهام دیده به دستاس تو
دوختهام، با جگر سوخته
دیده به دیوار و در سوخته
بر دل من، جز اثر داغ نیست
لالهی بی داغ، درین باغ نیست
شاعر:محمد جواد غفورزاده
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه