شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد
بر سر تُربت زهرا، علی از خونِ جگر
گریه ها در دلِ شب، بی خبر از دشمن کرد
داغ پیغمبر و زهرا و همان طفل شهید
همگی آمد و بر قلبِ علی مسکن کرد
غم آن پهلوی بشکسته و بازوی سیاه
رُخِ نیلی همه در مزرع دل خرمن کرد
تنگ شد سینه ی بی کینه ی آن شاه چنان
کآرزوی سفرِ جان، ز دیارِ تن کرد
گفت: ایکاش که جان با نفس آید بیرون
غم تو گلشن عالم، به علی گُلخن کرد
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه