نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و
به زیر حمله ی شلاق ها کبودانه
چه درد ها ز غلاف گناه می کشی و
شهیده می شوی از دست بی حیایی شهر
کنار چشم خودت را سیاه می کشی و
همین که پیکرت از حال می رود بانو
میان کوچه تنت ، روی راه می کشی و
نحیف می شوی و از مدینه می روی و
گلایه های علی را به چاه می کشی و
***
تو با نگاه پر از دستگیریت مادر
دل سیاه مرا هم به راه می کشی و
برای من تو فقط واژه های « الا الله »
کنار زمزمه ی « لا اله » می کشی .... و
شاعر:مجتبی کرمی
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه