• شنبه 29 اردیبهشت 03


شمع رخ یار

3032
4

از این شمع رخ یارم همه پروانه می بینم
شدم مجنون کوی او همه دیوانه می بینم

دراز آمد فراغ او بسوزم من ز داغ او
از این هجر و از این دوری همه غمخانه می بینم

 

خدایا دل ز کف برد او اسیرم کرده با گیسو
چرا این گونه شد با دل من از پیمانه می بینم

به ظاهر لیلی است و من چو مجنون سر کویش
خدایا لیلی و مجنون چرا بیگانه می بینم

دو عالم موم دست او جهان از ناز شست او
همه مجنون و مست او همه مستانه می بینم

هزاران خار خارا ار بود در راه وصل او
ز شوق روی او آن را گل و ریحانه می بینم

چو بینی نرگس آن گلستان و لعل مشگینش
کساد رونق جام اندرین میخانه می بینم

به پیش غیر اهلانش چه باشد عاشق راهی
گهی غافل گهی نادان گهی فرزانه می بینم

))امین)) عشق خود باش و به جانت شو نگهدارش
که تیغ جان به دست عاشقان مردانه می بینم


شاعر : امین مقامی

  • سه شنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1389
  • ساعت
  • 11:9
  • نوشته شده توسط
  • امین مقامی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران