دلم گرفته درین وسعت ملال، بلال
اذان بگوی خدا را! اذان بلال! بلال
من و تو شعله وریم از شرار فتنه، بیا
برای این همه غربت چو من بنال، بلال!
سکوت تلخ تو با درد همنشینم کرد
اذان بگوی و ببر از دلم ملال، بلال
هنوز یاد تو، در خاطر زمان جاری است
ازین گذشتۀ روشن به خود ببال، بلال
دوباره بانگ اذان در مدینه میپیچد؟
سکوت نیست جواب چنین سوال، بلال
اذان اگر تو نگویی، نماز میمیرد
بخوان سرود رهایی، بخوان بلال! بلال!
به جرم این که من از راست قامتان بودم
زمانه منحنیم خواست چون هلال، بلال
فغان که اهرمنم آن زمان ز پا افکند
که بست دست خداوند ذوالجلال بلال
ز جان سوختۀ من هنوز شعلۀ درد
زبانه میکشد از فرط اشتعال، بلال!
سرود این همه غربت بخوان که بنشیند
به چهرهها، عرق شرم و انفعال بلال!
درین خزان محبت، سرود سبزت را
بخوان برای دل من به شور و حال، بلال
بخوان برای دل من! که میبالد
به من شکوه و به تو عشق لا یزال، بلال
کبوتر حرم عشق! بال و پر وا کن
به شوق آمدن لحظهی وصال، بلال!
بخوان! که عمر گل باغ عشق، کوتاهست
چو آفتاب، که دارد سر زوال، بلال
برای مرغ مهاجر ز کوچ باید گفت
بخوان سرود غمانگیز ارتحال بلال!
کمال سنگ دلی بین، که سنگ حادثه را
مرا زدند به پهلو تو را به بال، بلال
سرود سبز تو با خشم سرخ من، ماند
به یادگار برای علی و آل، بلال
شاعر:محمد علی مجاهدی
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه