بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت
ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت
ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم
چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت
فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند
کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت
درگهم مقتل محبوب جوان مرگ من است
هیجده ساله حمایت گرم از دستم رفت
غسل می دادم و دیدم بدنش مجروح است
وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت
فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود
موج زد فوج بلا، لشگرم از دستم رفت
صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت*
ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت
دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند
راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت
آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد
عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت
کاش می بود خدیجه سر قبرش می گفت
وای بر حال علی دخترم از دستم رفت
نفسی می کشم و هم نفسی می جویم
درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت
ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی
سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت
گردد از ناله ی زینب جگرم خون، شب ها
گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت
×××
شاعر:ولی الله کلامی زنجانی
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه