ماه دلسوخته پر زد، همه جا غوغا شد
	آسمان با غم و با غربت خود تنها شد
	آسمان آمد و سر را به لب چاه گذاشت
	باز هم چشم پر از روشني اش دريا شد
	شب پوشيده ز مه را کمي از خود پس زد
	ابر در حنجره اش سوخت، زبانش وا شد
	ماه من! رفتي و کس نيست ببيند که چنين
	آسمان بي تو گرفتار شب يلدا شد
	ماه من! هيچ دلي پنجره اش را نگشود
	تا ببيند چه شبي پيرهن گل ها شد
	ماه بالي زد  و در لحظه ي سنگين خسوف
	نيمه ي تار و کبودش ز افق پيدا شد
	مرقدش محو شد از چشم زمين قرن به قرن
	اين خسوف از همه سو، قسمت اين دنيا شد
	شاعر:سید ممحمد ضیاء قاسمی
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:53
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه