• سه شنبه 15 آبان 03


شعر حضرت ام البنین(س)(به نــــام آب مطهّر شدم ،خــدا را شــکر)

2925
0

 به نــــام آب مطهّر شدم ،خــدا را شــکر
به بوی عـشـق مـعـطـّر شدم ، خدا را شـکر
سِمت گرفتم و مادر شدم ، خدا را شــکر
کـــنـیـز خانه ی حیدر شدم ، خدا را شـــکر
بنای خلقت من خدمتم در این خانه اســت
دلـیـل عـصـمت من خدمتم در این خانه است
به باغ عاطـــفه ها یاسمن طـــراویــدم
پــســر بـــرای شــَه مــؤتــمــن طــراویـــدم
غلام ، بهر حــســین و حـسـن طـــراویدم
بـرای غـیـرت و مـــردی ، ثـمـن طـراویـدم
خوشا به حال دلم حاصلم ابــالــفضل است
خــوشــا به حالم ابوفاضـلم ابالـفـضل است
شَرَر نـــخورده پرم ، مــثل سرورم زهرا
نــخورده ضربه سرم مثـل سرورم زهـــرا
نــگـشـتـه خــم کــمرم مثل سرورم زهرا
شـنــیـده ام پـسـرم مــثــل ســرورم زهــــرا
به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد
پس اسـتـخوان شـکـسـتـه سر و صدا دارد
شــنـیـدم از تن عباس من سوا شـد دســت
عمود روی سرش خورد ، تا جدا شد دست
همین که آخر کارش از او فـدا شد دســت
به روی دخـتـرکـان بی هوا رها شد دست
شنیده ام به دو چـشـم پر اشک خـنـدیـدنــد
به اشک چشم حسـیـن و به مـشک خندیدند
نــبـودم و سر عبـاس را بـه نـِــی کـردنــد
عـــذاب دائـــم خود را عوض بـــه رِی کــردنـــد
سر مطــهّر شــاهی به تـشـت مِی کــردند
زدنــد بر اُســرا سـنــگ و راه طـی کردند
و من شنیدم و نــالیدم و نهادم ســـوخـــت
که کاش فاطمه ، جوشن برایشان مـیدوخت
عزیز ، زینبم ، آخر سرت به یغما رفت ؟
شــنـیده ام که زِر و زیـورت به یغما رفت
مــیــان معرکه ها ، معجرت به یغما رفت
لـبــاس بـافـتـه ی مادرت به یـــغـمـا رفـت
به دشت ماریه ، ای کــاش جـایتان بودم
بــگــو کــه مــادر خوبی برایــتــان بـودم؟
 

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 13:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران