عروس ِخانه ی حیدر شد دوباره فاطمه ای دیگر
بزرگوار و مؤدّب بود شجاع زاده زنِ حیدر
به خانه آمد و آهسته نشست بینِ در و دیوار
ز چشم، خونِ روان میریخت به یادِ زخمِ دلِ مادر
اگرچه فاطمه ام؛ امّا کنیزِ مادرتان هستم
زهی مقام! که خواهم شد کنیزِ دخترِ پیغمبر
حسین جان! به فدایت باد یکی یکیِّ پسرهایم
اگرچه جانِ کمی دارند، ببخش! -این سر و این خنجر
تمامِ شهر،به قربانت! دو دست و چشم که چیزی نیست
خدا کند که اباالفضلم، فدائیِ تو شود آخر
بسوزم از غمِ تو ای کاش بقیع، پخش شود خاکم
ببویم آن گلِ مخفی را منم صدا بزنم: "ما
شاعر:عارفه دهقانی نسیم
- چهارشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه