• دوشنبه 3 دی 03


غزل ولادت حضرت زهرا(س)(بي تو نابودم و اي واي... زبان مي گيرد)

1933
0



 بي تو نابودم و اي واي... زبان مي گيرد
 باغ ايمان دلم رنگ خزان مي گيرد
 با تو سرسبزتر از فصل بهارم مادر
 عشق در زندگي من جريان مي گيرد
 وا‍ژه ها در شب ميلاد تو هييت دارند
 وزن شعرت دم «يا فاطمه جان» مي گيرد
 كوثرم، سوره ي قرآن شدنت حكمتي است
 اين عياني است كه حجت به بيان مي گيرد
 بركت گندم ما بسته به دستاس شماست
 سفره ي مردم ري،كي غم نان مي گيرد!؟
 مادري كن! پسرت خورده زمين،زود بيا
 دستم از گرمي دست تو توان مي گيرد
 تيرابليس مرا از تو نگيرد خوب است!
 بال ايمان مرا فقر نشان مي گيرد
 اشك هايم به هواي نخي از چادرتان
 سربازار ولاي تو دكان مي گيرد
 در شلوغي قيامت تو فقط فكر مني
 دستم از دامنتان برگ امان مي گيرد
 در ركوعت همه ي عرش به هم مي ريزد
 سجده را طول نده ! پهلويتان مي گيرد
 چه قنوتي!؟ سرسجاده ات اي حضرت صبر
 درد انگشت تعجب به دهان مي گيرد
 اي قلم صحبتي از رفتن وتابوت نكن
 دل مظلوم ترين مرد جهان مي گيرد

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 5:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران