• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مدح و مراثی حضرت زهرا(س)(دوباره ماندن زهرا بعید تر شده بود)

2601
-1

دوباره ماندن زهرا بعید تر شده بود
که درد پهلوی مادر شدیدتر شده بود
دلیل های کبودش جدیدتر شده بود
در این میانه حسن نا امیدتر شده بود
همه به پهلو و او خیره بود بر رویت
همه به دست و حسن زل زده به بازویت
علی به شمع تو پروانه بود هر لحظه
حسن به کوچه غریبانه بود هر لحظه
به دست زینب تو شانه بود هر لحظه
حسین پشت در خانه بود هر لحظه
بدون یک گِله آری بدون یک کلمه
همه به فکر تو بودند و تو به فکر همه
همه به فکر تو بودند تا که پر نزنی
صفای خانه بمانی دم از سفر نزنی
به زیر گریه به یاد غم پسر نزنی
دوباره حرف دلت را به میخ در نزنی
که میخ اگر تو نبودی به جاش محسن بود
زمان آمدنش هست کاش محسن بود
تو شاهدی که چگونه به سینه در می خورد
چه خوب می شد اگر در فقط به سر می خورد
به جای قلبِ جگر گوشه بر جگر می خورد
به جای سینه به بازوم بیشتر می خورد
به جز لگد خود در اشتیاق هم دارد
دری که سوخته مسمار داغ هم دارد
سقیفه فتنه ی قوم یهود بود، نبود؟
فضای خانه پر از بوی دود بود، نبود؟
دو گونه ی تو ز سیلی کبود بود، نبود؟
یتیمی حسنین تو زود بود، نبود؟
تمام زندگی ات را نظر زدند آن روز
تو را به نیت سقط پسر زدند آن روز
نگاه رفتنت آن شب سه تا سفارش کرد
دو تا مدینه و یک کربلا سفارش کرد
به صبر، زینب خود را جدا سفارش کرد
به قبر مخفی خود جمع را سفارش کرد
علی نشست که تابوت را درست کند
رکابِ بردن یاقوت را درست کند
شب وداع به چشمم عجیب می آمد
صدای گریه ی امن یجیب می آمد
حسن به شکل حسینی غریب می آمد
مدینه بود ولی بوی سیب می آمد
حسین و کرب و بلا مطلب وداعت شد
طلوع غصه ی زینب شب وداعت شد
شب وداع دو تا دست را رها کردی
نشستی اولِ سر شیعه را دعا کردی
پسر عموی خودت را علی صدا کردی
وصیت دو پسر را به مرتضی کردی
فقط نه اینکه پر از حس می روم بودی
به فکر کاسه ی آب حسین هم بودی
به یاد روز پریشانی حسن بودی
به فکر غصه ی زینب کنار تن بودی
شب وداع چرا فکر دوختن بودی
به فکر دوختن کهنه پیرهن بودی
خدا کند که فقط دست یاری ات بکند
عصای کوچه ی بن بست یاری ات بکند
ندوز فاطمه جان این چه وقت دوختن است
سپاه آمده مشغول نعل نو زدن است
که کل کرب و بلا قتلگاه این بدن است
تمام دشت برای حسین پیرهن است
تمام کرب و بلا قبر یک نفر باشد
بگو ضریح جدیدش بزرگتر باشد
تمام سعی تو این بود تن به هم نخورد
شده به واسطه ی پیرهن به هم نخورد
به تیغ و نیزه اگر هم کفن به هم نخورد
به زیر نعل چگونه بدن به هم نخورد
هزار حیف که آن پیرهن به غارت رفت
نه پیرهن، که تمام بدن به غارت رفت
خدا به خیر کند لحظه های آخر را
خدا به خیر کند رفتن برادر را
یکی بگیرد از آن دور چشم خواهر را
که شمر بین دو دستش گرفته یک سر را
به نیزه زلف کمند است ساعتی دیگر
سری به نیزه بلند است ساعتی دیگر
شاعر:سعید پاشازاده

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 6:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران