لبم خموش دمی از فغان نمی گردد
زبان به کام علی یک زمان نمی گردد
اگر تو لب بگشایی دلم گشاده شود
وگر تو خنده کنی گل خزان نمی گردد
نگویمت که مکش آه چون که می دانم
بدون آه تو این آسمان نمی گردد
به غیر محنت و اندوه و درد و داغ و فراق
کسی دگر پی این آشیان نمی گردد
هلال قامت من! کم بگو حلالم کن
مگر کلام دگر در زبان نمی گردد
غریب مانده ام و سخت رفته ام از یاد
به بی نشانی من کس نشان نمی گردد
اگر جدا نکنی دامن خود از دستم
دگر به دست علی ریسمان نمی گردد
- شنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه