الا ماه جمادی آفتاب عالم آرایی
مه کوثر مه فرقان، مه نوری و طاهایی
مه زهد و عفاف و عصمت و ایمان تقوایی
مه محبوبۀ داور، مه ام ابیهایی
مه روح دو پهلوی رسول حقتعالایی
جمادی بودهای اما از این پس ماه زهرایی
لباس نور پوشیدی به عالم شور بخشیدی
فروزانتر ز خورشیدی درخشیدی درخشیدی
درخشیدی به قلب مصطفی با نور زهرایی
رسولالله را جان است و جانان است این دختر
کتاب الله را روح است و ریحان است این دختر
بگو خورشید بام عرش رحمان است این دختر
و یا حوریهای در حسن انسان است این دختر
به حق حق که حق را نیز میزان است این دختر
خدیجه احترامش کن که قرآن است این دختر
تجلیگاه حق رویش بهشت مصطفی خویش
نیاز انبیا سویش بهشت اولیا کویش
به تصویر جمالش خیره گشته چشم زیبایش
محمّد کیست این مولود کل آرزوهایت
خدا نازد به شخص تو، تو مینازی به زهرایت
تو خورشیدی و این دختر جمال عالمآرایت
کتاب الله دیگر داده ذات حقتعالایت
در این آیینه بگشا دیده بر رخسار زیبایت
رواق منظر حسنش شده چشم تماشایت
تویی گل او گلاب تو، تو بحر این درّ ناب تو
تو مهر این آفتاب تو مسیحای کتاب تو
ز انفاسش مسیحا یافته روح مسیحایی
نه عالم بود نه آدم، پیمبر بود زهرایی
پیمبر بود زهرایی و حیدر بود زهرایی
کتاب الله با تطهیر و کوثر بود زهرایی
امین وحی هم از پای تا سر بود زهرایی
مسیحا بر فراز چرخ اخضر بود زهرایی
همانا ملک نامحدود داور باد زهرایی
بهشت قرب تصویرش خدا مشتاق تکبیرش
فلک عبد زمینگیرش ملک شاگرد تفسیرش
گرفته نور دانش از چراغش چشم دانایی
به ایمان میخورم سوگند او جان است ایمان را
خدا در وصف او تقدیم احمد کرده قرآن را
گر او خواهد خدا یک لحظه بخشد جرم شیطان را
ور او خواهد کند گلخانۀ فردوس نیران را
عجب نی گر ستاند مور از او تخت سلیمان را
و یا بخشد به کل خلق قدر و جاه سلمان را
خدا را مظهر عصمت نبی را مصدر رحمت
علی را کفو در خلقت یگانه مادر عترت
که عترت را بود از دامن این مادر آقایی
فلک مانند دستاسی بود در تحت فرمانش
ملک تسلیم امر بوذر و مقداد و سلمانش
نیاورده است کم از خواجۀ لولاک ایمانش
به غیر از او که پرورده است ثارالله به دامانش
نمیگویم خدا، حوریه خوانم یا که انسانش
که هم بالاتر از این یافتم هم برتر از آنش
دعا محو دعای او اجابت خاک پای او
تمام دین ولای او حیا محو حیای او
ادب در آستان فضهاش کرده جبینسایی
شفاعت روی جان بنهاده بر خاک سر کویش
عبادت داده دل از کف به شوق ذکر یاهویش
خدا و انبیا و عالم خلقت ثناگویش
عجب نی گر خدا بخشد دو عالم را به یک مویش
قیامت میشود روز قیامت از هیاهویش
عنایت عفو رحمت سایهای از قد دلجویش
صفات او صفات حق، حیات او حیات حق
سراپا محو و مات حق، جمالش وجه ذات حق
که با چشم امیرالمؤمنین گشته تماشایی
محمد را فضای حجرۀ او لیلةالاسرا
علی را طلعتش مرآت حسن خالق یکتا
دو عیسای مسیحاآفرین آورده بر مولا
دو مریم زاده چون کلثوم همچون زینب کبرا
سلام انبیا از مصطفی تا آدم و حوا
بر آن دو مریم و آن دو مسیح و حیدر و زهرا
کرامت در همه حالش نجات خلق آمالش
قیامت محو اجلالش تمام خلق دنبالش
ز محشر تا گلستان جنان در راهپیمایی
تو امالانبیا امالمحمد ام قرآنی
تو ام دین و ام اولیا ام امامانی
تو را واجب نمیخوانم و لیکن فوق امکانی
علی رکن همه ارکان تو رکن رکن ارکانی
تو هم بالاتر از حوریه هم برتر ز انسانی
تو فردای قیامت در صراط و حشر سلطانی
تو ما را رهنمایی کن تو میثم را ولایی کن
خدایی کن خدایی کن به عالم کبریایی کن
که داری از خدا بر خلق عالم حکمفرمایی
شاعر : غلامرضا سازگار(ميثم
- یکشنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه