دست اگر بست،دگر جان به خطر می افتد
بال پروانه اگر بست،دگر می افتد
نام او باز “علی” بود و حکایت این است
دست و پا بسته شد و بین گذر می افتد
حالتش سخت عجیب است،چه یادش افتاد؟
تا به مجلس ببرندش چقَدَر می افتد
تا که او میشنود:”تند برو...تند برو
....حرکت کن...”به دوتا دیده ی تر می افتد
حتم دارم که اگر بگذرد از این بازار
یاد یک حادثه ی تلخ دگر می افتد
ناگهان هلهله شد...سنگ پس از سنگ آمد
همه دیدند که سر از پی سر می افتد...
- شنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 15:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه