سّر دهمین امام هادی
ای چشمۀ جوشِ فیض و رحمت
ای نور تجّلی الهــی
در برج ولایــت و امامت
هر ذرّه که بُرد بر رُخــت راه
شــد غرق تجلّی از حضورت
هر دل که ز جلوه ات جلا یافت
آئینه شد از صـفای نورت
از شهر و دیار خود بریده است
امشب دل من مسافر توست
دانی که عزیز تر ز هر چیــز
ای دوست رضای خاطر توست
هیهات که نیست بال پرواز
شوق تو اگر نباشد امشــب
در آینه نیست شور اشکی
غم دانه اگر نپاشــد امشب
واّلیل اذا ســـــــــجی چگونه؟
بی تو شب من سحر شــود باز
والفجر که بی حضور مِهرت
مِهری نشود ز مشــرق آغاز
بزم از نفس شراب سرمست
من مست تو و شراب شـعرم
یک جرعه مرا غزل بنوشان
امشب به خدا خراب شــعرم
باید چه کـــند دل پر از درد
از دیده اگر نبارد امشــــــب
قدر نفسی ســـــت راه تا تو
گر بار غمت گذارد امشــب
بی تو، تو بگو چگونه بایـــد
خود را ز غم تو وارهــانم
جانم به لب آمده است دیگر
دلســوخته ام نمی توانم
امشب نه امام عسکری هست
در شام شهادت تو گریان
عالم هم از این عزای جانسوز
دارد به سـرش هوای باران
در سوک شهادت تو امشب
تا صبح زمین سیاه پوش است
دل ها متلاطم اســـت و جان ها
دریا دریا پر از خروش است
شرمنده ز روی توست تا حشر
انگور به زهر خورده پیــوند
ای جان جهان، جهان جان را
کی بی تو شــود ز شـور آکند
از شــــــوق تو ای امام هادی
دل زائر سامراسـت امشب
چشمان همیشه اشـکبارم
آئینۀ کربلاست امشـب
شاعر:محمد رضا کاکائی
- شنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه