آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینۀ پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم
با مادر غمدیده بگویم سخنم را
از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخر چه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
آن روز که در گوشۀ ویرانه نشستم
لرزاند، غم عمۀ سادات تنم را
من کشتۀ بی حرمتیِ بزم شرابم
با آن که نبسته لب چوبی دهنم را
آن روز که آمد به میان حرف کنیزی.
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
ناموس خدا، خیره سری، چشم حرامی
سربسته گذارید بلای کهنم را
در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیر سرم آماده نهادم کفنم را
تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را
- شنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه