به حلقومت صدا که نه ولیکن دار می آید
صدایت را نبری میثم تمار می آید!
دهان بستیم و هر چه خواستی گفتی که می دانی
چو شیری خفته باشد زوزه از کفتار می آید
تو شاهین نیستی جوجه کلاغ رو سیاه امشب
صدای قار قارت از پس منقار می آید
اگر مولای من خورشید عالم تاب هم باشد
همیشه چشم خفاش از شب انکار می آید
کجا از خوبی دلدار ما کم می کند چیزی
اگر نامش به لب های تو بی مقدار می آید
قنوتی تازه می خواهد جهان لبریز از رحمت
که از آواز تو بوی عذاب النار می آید
بیا با غیرت ما روبرو شو گر چه می دانم
همیشه تیغ نامرد از پس دیوار می آید
تو شاید گرم خواندن هستی و هرگز نمی دانی
صدایت از گلوی سرد استکبار می آید
تو را شمشیر نه اندازۀ یک میخ می بینم
برای زخم بر پهلو زدن مسمار می آید
نمک بر زخم های شیعه می پاشی ولی باشد
غروب جمعه را هشدار روزی یار می آید
می آید آفتاب ما دلیل آفتاب آری
جهان با این بزرگی پیش چشمت تار می آید
شاعر:مهدی مردانی
- یکشنبه
- 15
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه