رسید و «لا اله»ام، «لا فتی» کرد
دلم را برق «لاسیف»ش دوتا کرد
رکوعش آنقدر شورآفرین بود
که مثل عشق در عالم صدا کرد
***
رکوعش مست کرده دلبرش را
نمی خواهد که بردارد سرش را
عجب جایی است مُلک دل که آنجا
سلیمان می دهد انگشترش را
***
مگر اینها درِ خیبر ندیدند
رکوع و برق انگشتر ندیدند
همین دستی که مظلومانه بستند
مگر در دست پیغمبر ندیدند
***
«درِ میخانه را گیرم که بستند»
و پهلوی کلیدش را شکستند
فراری ها چه فکری کرده بودند
که جای فاتح خیبر نشستند
***
کشیشان «اَلاَمان» پیغامشان شد*
نگاهت لرزه بر اندامشان شد
چنان از هیبتت ترسیده بودند
که از آن روز «ترسا» نامشان شد
***
*مربوط به روز مباهله
- سه شنبه
- 17
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه