یکی به روز ازل نغمه ای خدایی زد
بدان دو لعل گرامش عجب ندایی زد
چو این دل سیهم دست رحمتش را دید
ز مهر و از کرمش بر سرش گدایی زد
از این دیار فسونی چه شکوه ها دارم
که بین لیلی و مجنون چرا جدایی زد
دلم به غمزه ای از او بشد پریشان حال
ولی امید رخش خود چه شانه هایی زد
دلم گرفت و به خود پیشه ی خموشی کرد
نوای دلبرت ای دل به دل صفایی زد
هر آنچه داری ((امین)) چون گلی به پایش ریز
که خالقش به سرش تاج پادشاهی زد
شاعر : امین مقامی
- یکشنبه
- 15
- اسفند
- 1389
- ساعت
- 12:1
- نوشته شده توسط
- امین مقامی
ارسال دیدگاه