ويران شدم كه تو برسي بانيَم شوي
احوال پُرس هر شبِ بارانيَم شوي
نزديكِ زخم ِ اين دلِ زندانيَم شوي
تا راهِ حل ِ دردِ پريشانيَم شوي
ديدم چه زود آمدي و غُصه ميبري
ديدم كه از پدر بخدا مهربان تري
چشم خدا تا كه تماشات ميكند
در رحمت و مجاهده پيدات ميكند
در دهر و در حديد معمات ميكند
پيش فرشته با تو مباهات ميكند
دريا اگر مُرَكب و جنگل اگر قلم
تا آخر كتابِ تو هرگز نميرسم
اصلاً مگر كه هست مسيحاتر از خودت؟
بابايِ خاك باشد و درياتر از خودت؟
با راه هاي آن طرف آشناتر از خودت؟
در لا اله آيه اي پيداتر از خودت؟
دنيا همه برابر تو مات ميشود
حتي خدا به تو اثبات ميشود
تو در گذشته بوده اي و بعد و حال هم
شيري و صاحبِ جنّاتِ زلال هم
در اوج ِ قله هاي بلند كمال هم
سلطان و بنده بودن باري تعال هم.
اينها همه نشانه يِ اين است سروري
يعني كه در هميشه يِ تاريخ حيدري
كعبه شكافت تا كه بگويد خبر تويي
دربه دريست بي تو در اين شهر و در تويي
آقاي ناشناس همين رهگذر تويي
جذر و مَدِ جلال خدا در خطر تويي
پرچم به دست توست، يقيناً شكست نيست
بر روي دستهاي غيور ِ تو دست نيست
آنجا كه خِيلْ هست يقين ردّ پات هست
يعني كه اسم اعظم ذات و صفات هست
چيزي كه گفته اند كه رمز نجات هست
...در وصله هاي كهنه ي اين گيوه هات هست
اين رمز را ابوذر و سلمان شناختند
مرداني از اهالي طوفان شناختند
خوب است با دو دستِ كريمت رطب شدن
با بوسه بر حريم شما بابِ لب شدن
در مستيِ ولايتِ تو با ادب شدن
شاگرد درس هاي امير ِ عرب شدن
نهج البلاغه باغ ِ غم و داغ هايِ توست
يعني مرام نامه ي درد آشناي توست
در آسمان،اسير ِشما شُهرتِ من است
گنجينه ي محبت تو ثروت من است
رَختِ شريفِ نوكريت كِسوَت من است
نامت شكوه و آبرو و عزتِ من است
آن دل كه رفت و خاكِ حريم كرم نشد
پستي كشيد و تا به ابد محترم نشد
- چهارشنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 12:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه