پینه دست تو گندمکار بود
زارع دشت تبسم زار بود
هیچ کس هم مخفی از دیدت نشد
بسکه چشمان تو مردم دار بود
حس میلادت شکست کعبه شد
بوی این طوفان تلاطم بار بود
گفت تسبیح و شکست و باز شد
جنبه این ظرف کم مقدار بود
هر انا الحق لایق شمشیر نیست
سهم بی مغزان طناب دار بود
از تمام ذره ها پرسیده ام
حضرت خورشید شبنم خوار بود
قصه روح تو با اطراف خود
غصه آیینه و دیوار بود
- چهارشنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه