من که شد زندان هارون قتلگاهم
بیگناهـی نزد هارون شد گناهم
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
رو به روی خاک زندان میگذارم
یا رضا میگویم و جان میسپارم
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
بارالهـا ایـن قـفس روزن ندارد
تا نسیمم بویی از معصومه آرد
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
برق هجران قطره قطره کرده آبم
لحظه لحظه میدهد قاتل جوابم
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
اشک غم در دیده و سوزم به سینه
پـر زنــد مــرغ دلـم سوی مدینه
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
قاتلم آید به دیدارم شبانه
میزند بر پیکر من تازیانه
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
شسته زنجیر من از اشک دو دیده
لحظههای آخـر عمـرم رسیده
ای خدا ای حیّ بیچون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
********
شاعر : حاج غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:6
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه