از عالم بالاست بنیانی که من دارم
یعنی همین روح مسلمانی که من دارم
گر سجده بر تولیت آدم نمیکردم
آدم نمیشد خاک انسانی که من دارم
شیر حلال مادران این قبیلههاست
در سینهام مهر فراوانی که من دارم
نابرده رنجی گنجهایی را به ما دادند
از سفرهٴ مولاست این نانی که من دارم
این کیست که از مقدمش خورشید میریزد
آتش پرست اوست سلمانی که من دارم
در کشمکشهای بلند ذوالفقاریاش
مانده است گیسوی پریشانی که من دارم
در خانهٴ ما سفرهٴ گندم مَیَندازید
دنبال نان جوست مهمانی که من دارم
با ما نشستن آنقدر چیز بعیدی نیست
با هر گدایی هست سلطانی که من دارم
ما را به جرم عشق در بازار بفروشید
ما را به پای جیدر کرار بفروشید
نه میل پروازی و نه اصلا نه بالی بود
نه حرفی از بالا نه حرفی از کمالی بود
باران نمیآمد زمین نم پس نمیداد و
سر تا سر شبه جزیره خشکسالی بود
ماها نبودیم و ندیدیم آن زمانها را
یعنی نمیفهمیم که دنیا چه حالی بود
محرابها ، سجادهها بی راهه میرفتند
اصلاً تمام جادهها سمت خیالی بود
آن روزها کعبه فقط بتخانهای بود و
بتها خدا و ، جای ابراهیم خالی بود
آیا خدای بی علی اصلا جلالی داشت
روی زمینِ بی علی آیا جمالی بود
آن روزگاران حرفی از یارب نبود اما
در پشت کعبه صحبت موالی الموالی بود
- شنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه