زهراست یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من
پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه او با دعای من
ما نور واحدیم، نه فرقی نمی کند
من جای او بتابم و یا او به جای من
مست تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من
یک طور حرف میزند انگار بوده است
از ابتدای خلقت و از انتهای من
من افتخار می کنم این که در عالمین
زهراست مادر همه بچه های من
دنیار! تمام انچه که داری برای تو
یک تار موی خاکی زهرا برای من
هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من نگیر دلخوشیم را خدای من
ما یک سپر برای جهازش فروختیم
چیزی نبود تا که بریزد به پای من
کاری که کرد فاطمه کار امام بود
زهراست پس علی من و مرتضای من
- یکشنبه
- 14
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 11:18
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه