روزی که روی نفسِ خودم پا گذاشتم
دل را کنارِ خانه ی تو جا گذاشتم
بیمارِ چشم های تو روزِ ازل شدم
روزی که سر به پای مداوا گذاشتم
هر عیش را که عشقِ تو جایی در آن نداشت
باقی برای مردمِ دنیا گذاشتم
وقتِ عروج تا به مقامِ گدایی ات
پا روی شانه های مسیحا گذاشتم
دل از دلم نگاهِ تو بردَه ست یا جواد
زُلفم گِره به پای تو خوردَه ست یا جواد
ای دلخوشیِ زندگی و حاصلِ رضا
دُردانه ی رضا و عزیزِ دلِ رضا
چشم انتظار، مردِ غریبی نشسته بود
لطفِ خدا به نورِ تو شد شاملِ رضا
مولودی از تو با بَرِکت تر نیامده
در خانه های شهر، بِجُز منزلِ رضا
دیگر نیاز نیست به انگورِ زَهردار
حالا که خنده های تو شد قاتلِ رضا
چون کوثر مُحمّدی اِی کوثرِ رضا
خیرِ کَثیر، یعنی علی اکبرِ رضا
خوشبو شدند با نفسِ تو گُلاب ها
سرمست می شوند زِ چشمت شَراب ها
اصلاً بعید نیست زِ دوزخ به اَمرِ تو
برداشته شَوند تمامِ عذاب ها
مِلکِ خُصوصیِ تو و اَجدادِ پاکِ توست
روی زمین وَجَب به وَجَب خاک و آب ها
هفتاد و دو حروفِ علومِ خُدا تویی
دارند وام از تو مُتونِ کتاب ها
دریای عِلم قَطره ای از موجِ عِلمِ تو
مَردانِ عِلم خاک شُده پیشِ حِلمِ تو
حَق، چَشمِ من به شوقِ رُخَت آفریده، تَر
مرغوب تَر، هَر آنچه بُوَد آبدیده تر
هَر کَس که دید روی تو را، جُز خُدا نَدید
دَر حَدِّ خویش، رَنگِ رُخَش شُد پَریده تر
زیباترین جَمال، اَگَر روی یوسُف اَست
زیباست پیشِ روی تو او سَر بُریده تر
اِقرار به ولایتِ خاصِ تو کَرده اند
دَر باغ، میوه های لَذیذ و رِسیده تر
مَحصول های مَزرعه ی سَبزِ عِترَتیم
مَحکوم به تَحَمُّل عُمری مُحَبَّتیم
لُطفِ تو گَر نَبود، حَیاتی نداشتیم
حَتّی به سُفره نانِ بَیاتی نداشتیم
نامِ تو را اگر که "محمّد" نمی گُذاشت
ذِکرِ کَثیرِ چون صَلَواتی نداشتیم
روزِ جَزا برای تَجَلّیِ جودِ توست
وَرنَه نیاز به عَرَصاتی نداشتیم
مَحشر اگر خَبر زِ حُضورِ شُما نَبود
اَصلاً اُمیدِ بَرگِ بَراتی نداشتیم
آنجا که دستِ ماست به دامانِ اَنوَرَت
زانو زَنیم پیشِ تَبارِ مُطَهَّرَت
تو مَعدَنِ کِرامَت و ما مُشتَری جواد
نازِ گِدا شَبیهِ حَسَن می خَری جواد
اَبتر همان کسی ست که زَخمِ زَبان زَده
کوریِ چَشمِ کوردِلان، کوثَری جواد
نُه سال زیرِ سایه ی نورِ رضا فقط
کارِ تو بوده از پدَرَت دِلبَری، جواد
باید عَصای پیریِ بابای خود شَوی
باید کُنی بَراش علی اَکبَری، جواد
گیرَم مَحاسِنِ پِدری هَم سِفید گشت
پیشِ پِسَر، دِلَش پُرِ نورِ اُمید گشت
تو آمَدی چِراغِ سَرای رضا شوی
تو آمدی که صاحبِ دلهای ما شوی
تو آمدی نگفته کِرامت کُنی به ما
هَیهات اگر که باعِثِ شَرمِ گِدا شوی
با آن همه مَناقب و فَضلَت رَوا نبود
دورِ تو کَف زَنَند و تو تِشنه فَدا شوی
هرگز سِزا نبود سه روز و دو شَب به خاک
بَر پُشتِ بامِ خانه به غُربت رَها شوی
صَد شُکر، پیکرِ تو دِگر زیرِ پا نرفت
رَاسَت جُدا نَشُد، به روی نیزه ها نرفت
- یکشنبه
- 22
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 13:1
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه