دلگیر تر از سینه تنگم قفسی نیست
در خانه تنهایی من هم نفسی نیست
تنهاتر از این بیکس دلمرده کسی نیست
من یکسره فریادم و فریادرسی نیست
در حسرت آغاز بهار است کویرم
*واکن دهن شیشه من را به لبی یا
دم کن نفس شرجی من را به تبی یا
پر کن بغل سرد مرا یک دو شبی یا
سر کن با من چند سحر در رجبی یا
فرصت بده تا پیش قدمهات بمیرم
*
وقتی که به موی تو مسیر دلم افتاد
صدها گره کور سرِ مشکلم افتاد
شور لب تو بر بدن ساحلم افتاد
صد شکر که در خانه تو منزلم افتاد
در پیچ و خم عشق تو در آمده پیرم
*
آغاز بهار است صدای قدم تو
جنگل شدم از آب و هوای قدم تو
سر میدود از شوق، برای قدم تو
چشمان مدینه شده جای قدم تو
از هرچه به غیر از قد و بالای تو سیرم
*
جان همه شهر به گیسوی تو بسته است
نان همه بر همت بازوی تو بسته است
بند دل عیسی به دم هوی تو بسته است
طاقی است دل ما که به ابروی تو بسته است
با دست تو ورز آمد از آغاز خمیرم
*
با آمدنت ختم شده غصه بابا
لبخند تو شد ساحل آرامش دریا
شد بسته دَرِ تهمت بی پایه و بیجا
مبهوت شد از ذرهای از علم تو یحیی (یحیی بن اکثم)
گفتی که من از طایفه علم غدیرم
*
خورشید شدی ساقی این نور علی شد
نوری نبوی آمد و منشور علی شد
آتش خودِ حق بود ولی طور علی شد
تأکید به مستی شد و انگور علی شد
از عقل جدا شد سرِ این کوچه مسیرم*
حرف از علی و آینهها شد چه بجا شد
دستم پُر باران دعا شد چه بجا شد
غم، پشت سرم آبله پا شد چه بجا شد
این شعر فقط صرف خدا شد چه بجا شد
از شعله این راز، گُل انداخت ضمیرم
***محمد بختیاری***
- یکشنبه
- 22
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه