• سه شنبه 15 آبان 03


آنشب ...

2072

آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود
آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود
آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند
آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند

 

آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت
اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت
آنشب خد داند خداداند كه چون بود
قلب على زندانى فرياد و خون بود
طفلى گرفته استين دانم به دندان
تا ناله خود را كند در سينه پنهان
آنشب امير المومنين با اشك ديده
مى شست تنها پيكر يار شهيده
مى شست در تاريكى شب مخفيانه
گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه
صد بار از رفت و دست از خويشتن شست
تا جان خود را در درون پيرهن شست
مى شست جسم يار خود ارام و خاموش
مى كرد بر دستش نگه طفلى سيه پوش
خود در كفن پيچيد ان خونين بدن را
خونين بدن نه ! بلكه جان خويشتن را
چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند كفن بست
ناگه فتاد ان تيره كوكب را نظاره
برگرد ماه خويش ، لرزان دو ستاره
دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند
بر خاك تنهايى خموش افتاده بودند
دو جوجه در اشيان بى اشيانه
دو بلبل خاموش مانده از ترانه
از بى كسى دو بال درهم برده بودند
گويى كنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ريحانه ها را خواند پاى ان جنازه
كاى گوشه گيران شب غربت بياييد
آخر وداع خويش ، با مادر نماييد
ان پر شكسته طايران از جا پريدند
افتادن و خيزان جانب مادر دويدند
چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند
يك بوسه از ان لاله پرپر گرفتند
يكباره از عمق كفن اهى بر آمد
با ناله بيرون دستهاى مادر آمد
در قلب شب ، خورشيد خاموش مدينه
بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه
ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب
دو گوشوار عرش را درياب درياب
مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند
مگذار روى سينه مادر بميرند
خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن
از پيكر مادر يتيمان را جدا كن

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 10:42
  • نوشته شده توسط
  • سعید رضایی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران