• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مدح حضرت زینب(س)(امشب خدا به کوثر خودداد کوثری)

1905


امشب خدا به کوثر خودداد کوثری
در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری
یا این که در لباس زن آمد پیمبری
یا اینکه حق به حیدر خودداد حیدری
این شیردختری است که شمشیر حیدر است
سر تا قدم امام حسین مکرراست
این پاک تر زحاجرو حواو مریم است
سر تاقدم صحیفۀ آیات محکم است
در وصف او مدیحۀ جن و بشر کم است
ام المصائب است نه ام المحرم است
این سیب سرخ باغ بهشت محمد است
آب و گلش تمام سرشت محمد است
زهراست جان احمد و این جان فاطمه است
ریحانۀ محمد و ریحان فاطمه است
طاها و قدرو کوثرو فرقان فاطمه است
گویی تمام وحی به دامان فاطمه است
تنها فهیمه ای که ندیده مفهمه
از کودکی است عالمۀ بی معلمه
بی او درخت سبز ولایت ثمر نداشت
دریای آرزوی نبوت گهر نداشت
انگار روز حادثه کم از پدر نداشت
الحق که صبر مادر از این خوب تر نداشت
وقت سکوت هم نفسش انفجار بود
شمشیر اگر نداشت خودش ذوالفقار بود
ام الکتاب صبرو رضا کیست زینب است
فصل الخطاب کرب و بلا کیست زینب است
فریاد خون خون خدا کیست زینب است
آیینۀ حسین نما کیست زینب است
زینب که لحظه لحظه شده غرق در حسین
در گاهواره چشم گشوده است برحسین
زینب که چشم یوسف زهرا به سوی اوست
حبل المتین شیر خدا تار موی اوست
آیینۀ جمال خداوند روی اوست
هرجا حسین جلوه کند گفتگوی اوست
آبی که دارد آبرو از خاک کوی اوست
زین اب است و زین رسول خداست این
آیینه دار عرصۀ کرب و بلاست این
زینب زنی که بوده به مردان امامتش
اعجاز سید الشهدا در کرامتش
هرروز هست روز بزرگ قیامتش
دین سرفراز آمده در ظل قامتش
با خون نوشته اند شهیدان مکتبی
زینب حسینی است و حسین است زینبی
از کوثر رسول براین کوثرآفرین
ازحیدر بزرگ براین حیدر آفرین
تا حشر از حسین براین خواهر آفرین
از پنج تن به غیرت این دختر آفرین
از بس مقام و مرتبۀ اوجلیل بود
تا حشر از حسین پاره به چشمش جمیل بود
کوهی به پیش سیل بلا بود از الست
در قتلگاه سیطرۀ کفررا شکست
اول گرفت مصحف خودرا به روی دست
قامت کشیده بر سر زانوی خود نشست
گفت ای خدا فدایی خودرا وصول کن
این هدیه را زآل محمد قبول کن
وقتی گشوده شد لب اسلام پرورش
وقتی خطابه خواند همانند مادرش
وقتی که گفت از پدرو از برادرش
کوفه دوباره دید علی را به منبرش
فخریه کرد فاطمه اینجا به زینبش
نهج البلاغه بود که می ریخت از لبش
ای ذوالفقار فتح ولایت زبان تو
ای راس سید الشهذا مدح خوان تو
زهرا به وجد آمده از امتحان تو
هر لحظۀ تو یک اثر جاودان تو
تیر تکلمت جگر خصم را شکافت
گویی دوباره سورۀ قرآن نزول یافت
حتی امیر کوفه حضورت اسیر شد
براوج تخت پیش جلالت حقیر شد
حتی سکوت تو به دل خلق تیر شد
دیدند یک اسیر به دل ها امیر شد
هر حرف خطبۀ تو هزاران قصیده است
میثم به پای نطق توشور آفریده است
شاعر:غلامرضا سازگار

  • دوشنبه
  • 23
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 16:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران