• جمعه 2 آذر 03


مدح حضرت زینب(س)(ای خوشا حرف عاشقانه زدن)

1931

ای خوشا حرف عاشقانه زدن
تیر بر گُرده‌ی نشانه زدن
سر نهادن به شانه‌ی معشوق
گیسوی خاطرات شانه زدن
نیست جز شرح ماجرای فراق
حرفی از تلخی زمانه زدن
دل ما خانه‌ی محبت اوست
مستحب است سر به خانه زدن
ما سیه‌مست جام توحیدیم
حدّ ما نیست تازیانه زدن
بس كن ای مرغ بازمانده ز باغ
تا به كی حرف آب و دانه زدن
تا به كی بال شوق را بستن
تا به كی دم ز آشیانه زدن
می‌رسد فصل رویشی تازه
می‌رسد لحظه‌ی جوانه زدن
فصل ما چون بهار، رنگین است
فصل بیداریِ فلسطین است
سوخت در هُرم شعله‌ها غزّه
ننشسته ولی ز پا غزّه
همه شب از ستم به لب دارد
ناله‌های خدا خدا غزّه
هست امروز، شمر، اسرائیل
هست امروز، كربلا، غزّه
وقت «لبّیك یا حسین» است و
وقت «روحی لك الفدا» غزّه
ما كه همواره یار مظلومیم
عهد خون بسته‌ایم با غزّه
السلام علیك یا مظلوم
السلام علیك یا غزّه
رهبر ما اگر كه اذن دهد
یكصدا می‌رویم تا غزّه
مثل یاران سیدالشهدا
كه ندارند در جهان همتا:
مثل صحراییان جنون سازند
لیلیان عشیره‌ی نازند
شاعران حماسه‌ی صبح‌اند
از دوبیتی قصیده می‌سازند
در ردیف دلیرمردان‌اند
پیش كس قافیه نمی‌بازند
یا كه داوود پرده‌ی شوق‌اند
یوسف كاروان اعجازند
چون قناری رفیق بوی خوش‌اند
مثل گل همنشین آوازند
تا بتابد به جانشان خورشید
مثل آغوش پنجره بازند
خبر از راز عاشقی دارند
شور و حال شقایقی دارند
هر یكی داشت شور و حال عجیب
روزگاری پر از فراز و نشیب
آن یكی كه زهیر نامش بود
سرنوشتش بسی عجیب عجیب
پیری‌اش نوبه‌نو جوانی بود
آن سفركرده تا حبیب، حبیب
از سرانجام كار حر پیداست
می‌شود عاقبت‌به‌خیر، نجیب
بی زره می‌رود سوی میدان
مرد هنگامه عابس بن شبیب
هر یكی شد سپر به جان حسین
كه مبادا به او رسد آسیب
هر یكی جان خسته را واعظ
هر یكی در دل شكسته خطیب
دشت لبریز از دعای سحر
خیمه سرشار از تب تهذیب
بندگی را به حق سزاوارند
چشم بد دور، حال خوش دارند
باغ‌های بهشت را دیدند
سبزی سرنوشت را دیدند
شب آخر پی شهودی سبز
آشكارا بهشت را دیدند
آب‌های زلال می‌گفتند:
پاكی هر سرشت را دیدند
پی عطر خوش غلام سیاه
فرق زیبا و زشت را دیدند
همچو باران شكوهشان جاری‌ست
همت مثل كوهشان جاری‌ست
گرچه پایان گرفت عاشورا
نهضتی تازه بود پابرجا
گفتن این پیام شهر به شهر
باز هنگامه می‌كند برپا
سیدالساجدین و زینب را
می‌سزد این مسیر پرغوغا
حفظ جان امام سجاد است
از سجایای زینب كبری
آن زمان كه به خیمه‌ها افروخت
آتش خشم و كینه، خصم دغا
دید در بین خیمه می‌سوزد
تن تب‌دار آن امام هدی
رفت در بین شعله‌ها زینب
حفظ جان كرد از ولی خدا
***
روز دیگر چو دید هست گران
بر امام آن غم توان‌فرسا
گفت او: یا بقیة‌الماضین
جان به كف می‌نهی، چگونه؟ چرا؟
گفت عمه چگونه صبر كنم
من كه می‌بینم این غم عظما؟
تن پاك سلاله‌های رسول
غرقه در خون رهاست در صحرا
***
باز در مجلس عبیدالله
زینب آن مردآفرین زهرا
آتش افروخت كاخ دشمن را
نعره زد «ما رأیتَ إلّا» را
دید دستور می‌دهد دشمن
قتل سجاد را به بانگ رسا
زینب آن‌جا كشید در آغوش
علی‌بن‌الحسین را، حتّی
گفت واللهِ لا اُفارقُهُ
گر كُشی پس بكش مرا با او
شاعر:حجت الاسلام جواد محمد زمانی

  • سه شنبه
  • 24
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 14:3
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران