ی یوسفم برادر در خون تپیده ام
شکر خدا به آخر راهم رسیده ام
طوفان دمیده آمده ام تا به ساحلت
با یاد کربلای تو خلوت گزیده ام
اصلا خبر شدی که بعد از فراق تو
یک لحظه هم خوشی به دنیا ندیده ام ؟
با آن شتاب قافله و نیزه دارها
با پای خسته پابه پایت دویده ام
وقت هجوم چوب به لبهای زخمی ات
شرمنده ات شدم که فقط لب گزیده ام
یک سال و نیم غصه و اندوه و اشک و آه
خیلی من از رباب خجالت کشیده ام
یادش بخیر قامت لیلای کربلا
تکه به تکه شد ، بریده بریده ام
هر روز در بقیع جگرم شعله ور شده
وقتی صدای ام بنین را شنیده ام
در مقتلت اگر چه تحمل نموده ام
در شام با رقیه ی تو قدخمیده ام
- چهارشنبه
- 25
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه