کوهی و سینه ی سپر داری باری از غصه روی شانه ی توست
تو همان یاکریم زخمی بال که فقط غصه آب و دانه ی توست
تو به یک شب خزان هجده گل به رخت خاک و گرد را دیدی
و خموشی شمس را در روز. غل و زنجیر و درد را دیدی
ضربه های پیاپی دست تازیانه به پیکرت بارید
عوض شاخ گل زبانم لال آتش و سنگ بر سرت بارید
کاش غصه ات همین ها بود هر چه گویم ندارد اتمامی
چه کشیدی ز مردم کوفی چه کشیدی ز مردم شامی
- چهارشنبه
- 25
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه