تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
خوابید موج های خروشان به نام تو
از کوفه تا به شام فقط سنگ می زدند
مدفون کنند تا همه جا سیر گام تو
جز با عنایت تو به چوب کجاوه ات
دست که می رسید به بالای بام تو
خطبه مخوان به مرم از سنگ پست تر
اینجا نمی دهند جواب سلام تو
ما را سوار ناقه غمگین خویش کن
شاید شویم زائر زلف امام تو
***
با روح اگرچه پریدن بعید بود
نامش برای قفل دل ما کلید بود
از دستهای سبز خدا رزق می گرفت
با این که زنده بود ولیکن شهید بود
پسوند یاد کردن او بوی آتشی
مثل فرشاه رحمت حق را نوید بود
تا تازیانه را ز سر عشق وا کند
هر لحظه ای که فرصت او می رسید بود
عمرش به آن قیاس که صد بار خوانده ایم
در یک سخن خلاطه کنم مثل عید بود
- پنج شنبه
- 26
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه